براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

عروسی ها...

پسرای گلم سلام روزها میگذرد و شما بزرگتر میشوید و من عاشقتر... الان دیگه تقریبا کم و بیش حرف میزنید عروسیهایی داشتیم که رفتیم قبلش یه کوچولو استرس داشتم که نکنه اذیت کنید یا خسته بشید و بهونه بگیرید ۲۰مرداد رفتیم عروسی یکی از فامیلای باباجون بود که رفتیم آقاایناوعموایناو عمه ایناهم بودن... ولی شما اون شب خخخیییلی اذیت کردید نه پیش من می موندید نه پیش بابا... شیطنتهاتون زیادتر شده و کنجکاوترشدید ۲۴هم عروسی داشتیم عروسیه یکی از همشهری من میشدن که رفتیم اونجا زیاد اذیت نکردید خیلی خوش گذشت... هرروز که من خونه رو تمیز میکنم تا میام بشینم میرید اتاق تمآآام اسباب بازیهاتون میارید و پخش زمین میکند گاهی وقتام دعواتون میشه بع...
27 تير 1396

مسافرت زنجان..

پسرای گلم سلام هرروز بیشتراز دیروز دوستتون دارم و عاشقتون. روز به روز بزرگ و بزرگتر میشید وهمچنان شیطنتهاتون زیادتر میشه دیگه دستتون با دستگیره درمیرسه و خودتون دراتاقتونو باز میکنید و میرید اسباب بازیهاتونو برمیدارید و بازی میکنید. آخه من دراتاقتونو میبندم تا زیاد همه جارو ریخت وپاش نکنید. چندروز پیش امیرعباس رفته بودی رو کنج خیلی ترسیدم بیافتی. همش کارای خطرناک انجام میدی   ولی خب خداروشکر که همیشه شادو خندون هستید وباهم بازی میکنید. تواین چندروزعزیز رفته بودشهرستان دیدن خواهرا وبرادراش وماخیییلی  دلتنگش بودیم مخصوصا شما گل پسرا که به عزیز وابسته اید  یه شب آقاجون اومد خونمون و شما تا دیدید تنهاس خخ...
21 تير 1396

عیدسعید فطر۹۶

عیدسعید فطر برهمگی مبارک و نماز و روزه هاتون قبول سلام پسرای گلم امیرحسین وامیر عباس چندروز پیش ۵شنبه چهلم خانننه بود رفتیم قوزلو. فرداش با عمه نسرین و بچه هاش رفتیم باغ قَصَبه اونجا گیلاس چیدیم و کمی آلبالو با  بابا رفتیم وسایل خریدیم واس ناهار که همگی با عمواینا پسرعموهای بابا بریم بیرون هممون جمع شدیم و رفتیم چققققد خوش گذشت. بعداز ظهرش برگشتیم خونه که دوباره روز عید فطر برگردیم قوزلو. شنبه و یک شنبه رو بابا رفت سرکار منم منتظر بودم ببینم بابا میگه آماده بشیم بریم قوزلو یانه ولی بابایی دیر اومدو خخخیلی خسته بودونرفتیم صبح ساعت۸همه رفته بودن نمازعیدفطر بخوننو اون روز ناهار رفتیم خونه عزیز یعنی دعوتمون کرده بود خال...
7 تير 1396
1