عروسی ها...
پسرای گلم سلام روزها میگذرد و شما بزرگتر میشوید و من عاشقتر... الان دیگه تقریبا کم و بیش حرف میزنید عروسیهایی داشتیم که رفتیم قبلش یه کوچولو استرس داشتم که نکنه اذیت کنید یا خسته بشید و بهونه بگیرید ۲۰مرداد رفتیم عروسی یکی از فامیلای باباجون بود که رفتیم آقاایناوعموایناو عمه ایناهم بودن... ولی شما اون شب خخخیییلی اذیت کردید نه پیش من می موندید نه پیش بابا... شیطنتهاتون زیادتر شده و کنجکاوترشدید ۲۴هم عروسی داشتیم عروسیه یکی از همشهری من میشدن که رفتیم اونجا زیاد اذیت نکردید خیلی خوش گذشت... هرروز که من خونه رو تمیز میکنم تا میام بشینم میرید اتاق تمآآام اسباب بازیهاتون میارید و پخش زمین میکند گاهی وقتام دعواتون میشه بع...
نویسنده :
maman fariba
19:14